۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

گل یاس...

من مردی از جنس آفتابم
زندگیم از آب پاک تر...
نه ناله ای دارم نه آهی از درد
آرامم مثل رودخانه سبز و زیبای خیال کودکانه
میخواهم باشم...
نه از رفتن میترسم نه دلهره از ماندن دارم...
زندگی مانند یاس کبود
باغچه خانه مان میماند
        سبز زیبا تنهاآرام...
                    نفس بخش زندگی
پس چرا از رنج رفتن گل کنار خود در عذاب باشم؟
او خاری بود در چشمان زخم دیده ی من
عذابی بود بس ناپایدار بر دل و روح من
جایش بر در خانه ره گم کرده هایی بود
          که گل را
              برای خود میخواستن نه برای گل آری...
وقتی گل نمیخواهد از خاک زندگی بخش جان گیرد چه نیازی به ماندناست؟
من خاکم جان میبخشم به گل یاس
گل یاس من از خاک خاکی تر است....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر