آنگاه که تو از بامداد لب به سخن میگشایی
نبض زندگی طلوع میکند...
آه! اشعارت...
چه خجسته اند
در همایش جام های مست.
پ.ن:برای دوست شاعر و برادر همیشگی ام حمید...
آنگاه که تو از بامداد لب به سخن میگشایی
نبض زندگی طلوع میکند...
آه! اشعارت...
چه خجسته اند
در همایش جام های مست.
پ.ن:برای دوست شاعر و برادر همیشگی ام حمید...
|
iCloud is a service provided by Apple • Support • Terms and Conditions |
Privacy Policy • Don't send me Photo Stream email |
iCloud is a service provided by Apple Support • Terms and Conditions • Privacy Policy |
Don't send me Photo Stream email |
Copyright © 2013 Apple Inc. • 1 Infinite Loop, Cupertino, CA 95014 • All Rights Reserved. |
Copyright © 2013 Apple Inc 1 Infinite Loop, Cupertino, CA 95014 All Rights Reserved. |
نه ابتدایی میشناسم...
نه انتهایی
دلم هوایی هیچ هم نمی شود
اهمیتی ندارد
وقتی تو با همه چیز کنار می آیی...
هنوز دارم نفس میکشم...
و این یعنی که تو هنوز نرفته ای،هنوز هم میهمان عالمی به نام رویایی.
حتی خدا هم نیش خند میزند وقتی به دنبال یک خاطره خوب قلبم به شماره می افتد.
هنوز قلبم آتشفشان سال های درد است
سکوتم پر است از نجوای فریاد و وجودم خاموش و تاریک.
چه امید شومی...
که تو بیایی و چراغانی ام کنی.
گریه ام میگیرد.
درد داشتم...
همه می دیدند
آن همه های لعنتی
اما...
انتهایش رد زهر یک نیش خند به جا میماند.
و من باز هم درد داشتم.
درد پارگی بکارت یک روح...
درد وحشت درد کابوس.
این همه...
تکرار شبانه هایم بود.
چه گناهکار یا بیگناه محکومم کردند
محکوم به تباهی...
طوفان تمنا در دلی باز بر پا شود
در دل ما حزن شیرین تلخ تر شود
عطش بر تنم میمیرد
از این بودنهای پوشالی
هوس
از این احساس بیهوده
جان میگیرد
از این دلواپسی های کودکانه بیزار بیزارم.
022/2
قسم به ساق های ترک خورده ات...
که تو را هیچ نیست...
اعتبار را گویم که هیچ نیست...
نگاهت استوار هیچ نیست...
چشمم به تو امید هیچ نیست...
دگر معنای بودنت هم بهاری هیچ نیست...
020...
شوق چشمهایت
انفجار...
و تولد یک ستاره.
رد نگاهت
رویشی نو...
و جهانی نو.
چقدر اشک برایت معنی داشت...
وقتی بدون من
نبض احساست از تپش می ایستاد.
و من چقدر دیوانه بودم!
چقدر بیخیال دل تنگت بودم!!
و عشق آغاز شد...
از همان بدو جدال
چه شیرین است هر لحظه اش
دستهامان جدا از هم
و تنها...
تنها گذشته مان پیمان شکست
و حال...
حال پیمان شروعی نو.
ورق میزنم دفتر خاطراتم را
پر از سیاهی بی هیچ گلبرگی
تنها...
یک فنجان قهوی تلخ
دود سیگار و شبی ابری.