درد داشتم...
همه می دیدند
آن همه های لعنتی
اما...
انتهایش رد زهر یک نیش خند به جا میماند.
و من باز هم درد داشتم.
درد پارگی بکارت یک روح...
درد وحشت درد کابوس.
این همه...
تکرار شبانه هایم بود.
چه گناهکار یا بیگناه محکومم کردند
محکوم به تباهی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر