۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه
عبور...
۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه
گزارش یک آدم ربایی...
نمونهای از اندیشههای آدمرباها: روشنفکران با اولین سیلی ساکت میشوند...
گزارش یک آدم ربایی/ن:گارسیا مارکز/ت:پارسای.
۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه
دعا...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﺑﺘﺬﺍﻝ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﮑﺸﺎﻥ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺑﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ،ﻏﻤﻬﺎﯼ ﺍﺭﺟﻤﻨﺪﻭﺣﯿﺮﺗﻬﺎﯼ ﻋﻈﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﺣﻢ ﻋﻄﺎﮐﻦ...
شعر...
حریصانه بو می کشم خاکِ خاطرات با تو بودن را
طاقتم را سیل برده
تمام تیغها و طعنه هایت را به جان خریدم
باشد بازهم من مقصر
برادر غلاف کن خشم را در آغوش عطوفت
باور کن فانوسِ کمسوی فاصله ها راهم را می بلعدو من...
تشنه ی جرعه ای آفتابم
در کویرستانی سراسر سراب...
ببین ...!
هنوز هم هذیان می گویم
هنوز هم به قول تو اراجیف مینویسم
جنازه ی لبخندهایم بو می دهد
حوصله ام از سر درد جیغ می کشدو سایه ام انگار قصد جانم را دارد.
دست به دست هم داده اند
پلکهایم برای جوانه زدن در ارتفاعِ نگاه تو
سرم را می گذارم زیر پایم تا با این نردبانِ شکسته به آسمانِ چشمهایت برسم...
نیستی ونیشترِ هجران گیج کرده پنجره ها را
بیراهه ها زیاد شده اندو هرزه های نبودنت از شانه های هم بالا می روند...
آه !
می دانی ... ؟!
حسرتِ دنیای تو را می خورم
حسرتِ دنیای بی منِ تو را...
۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه
peyman sector wants you to join foursquare!
|
۱۳۹۱ تیر ۲۰, سهشنبه
شعر
من از سکوت بیشتر دوست دارم
گریه را...
ای کاش می توانستم نزد تو ، به جای سکوت گریه کنم...!
این روزها آخرین روز های تابستان بود که تو با من بودی
لحظه ی خداحافظی باد هم مثل طوفان دلم بی قراری می کرد...
کاش قلبت نیز ، مثل دستانت لحظه ای مرا در خود جای می داد!
خواستم که بگویم ولی مثل همیشه گویی مهر سکوت بر دهانم زده باشندباز زبانم بند آمد وآن همه انتظاری که برای گفتنش کشیده بودم به دست سکوتم محو شد ...
تو رفتی...
و تنها دلخوشی من همان جمله تکراریه"دادا"بود که تو گفتی...
تقدیم به ع.س
۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه
فریاد دل...
کدام فریاد
از کدام وجود
بگویید؟؟؟
لا به لای غم عزای سکوت
کدامینتان لب به رقص میگشاید
دست از گمان ماتم بدارید
امروز ساعت شک نیست
امروز آرزوهای بیکران
گلداده در بهار بلوغند
گوش کنید.....
صدای دریا در طلاقی صخره
امروز آبی خشم آب
به عطر بوسه ی خاک
خلا انتظار در پس امید با شکست میشکند
ستاره ها روزی سرود تاریکی سر میدهند.
لیک...
اینگونه نبودن به از بودن شدن نیست؟؟
۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه
پرتگاه
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﯾﯽ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭘﺮﺗﺎﭖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺁﻏﺎﺯ ﻓﺮﻭﭘﺎﺷﯽ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ...
ﻫﺮ ﻗﻄﻌﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﺎﯾﯽ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﻭﭘﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺖ ﻋﻔﻮﻧﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺷﻘﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ،ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ در اﺗﺎﻕ حبس میکنمو رو به آینه ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ.
ﻣﻦ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻧﻄﻔﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻣﻦ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺯﺍﯾﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﻦ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﻢ ﺷﻘﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟
۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه
درک
دلتنگی...
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻴﭻ ﻣﻘﻴﺎﺳﻲ ﻧﻤﻲ ﺷﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ....
ﭼﻘﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺎﺭﻳﺘﻲ ﺑﻴﺰﺍﺭﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﻝ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ ﻟﻌﻨﺘﻲ ﺍﻡ ...
ﻫﻴﭻ ﺗﻘﺼﻴﺮ ﺁﺑﻲ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺍﺳﺖ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺎﺑﺨﺸﻮﺩﻧﻲ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﺎﯾﺪ!